Assassin's Creed Persian Wiki
Advertisement
Eraicon-AC1Eraicon-BloodlinesEraicon-AC2Eraicon-Secret CrusadeEraicon-TemplarsEraicon-Assassins


ماریا تورپ یا ماریا اِِبن لااَحَد ( متولد 1167 میلادی ) یک زن انگلیسی بود که در اواسط قرون وسطی زندگی می کرد. وی در سومین جنگ صلیبی به نظام تمپلارها پیوست، اما وقتی که تمپلارها او را تنها گذاشتند، تصمیم گرفت به اساسیون بپیوندد. او با الطائر بن لا أحد به قبرس سفر کرد و پس از این سفر، این دو با یکدیگر ازدواج کردند. دزموند مایلز از نوادگان این دو است.

زندگی نامه

اوایل زندگی

ماریا در دوران کودکی، دوست نداشت مانند سایر دختران دیگر زندگی کند و همیشه نوع لباس پوشیدن و اخلاق و رفتارش مانند پسران بود. به همین دلیل وی بیشتر وقت ها توسط سایرین مورد تمسخر قرار می گرفت و والدینش او را به شدت تنبیه می کردند. قبل از آغاز سومین جنگ صلیبی والدینش او را مجبور به ازدواج کردند، اما این ازدواج تنها یک سال دوام داشت و او از همسرش جدا شد. این کار او باعث شرمساری خانواده اش شد. بخاطر این شرمساری و همچنین رویا های شخصی خود برای عزت و افتخار، او انگلستان را ترک کرد و به لشگر صلیبیون پیوست.

پیوستن به معبدی ها

در آن زمان برای یک زن غیر معمول بود تا در میدان نبرد حضور داشته باشد. به همین دلیل ماریا خود را به شکل یک مرد درآورده بود. او توانست لیاقت خود را در بین تمام صلیبیون نشان دهد و توجه روبرت دیِ سابله، رهبر شوالیه های هیکل، را به خود جلب کند. روبرت فهمید که ماریا یک زن است، ولی با این حال او را حمایت کرد و حتی ماریا را مباشر خود قرار داد. البته ماریا هیچ کدام از عقاید رابرت را قبول نداشت ولی به او احترام زیادی قائل بود و حاظر بود هر کاری برای روبرت بکند. یکبار روبرت به ماریا حلقه ایی هدیه داد و ماریا آن حلقه را تا اخر عمر، به عنوان تنها ارتباط باقیمانده او با معبدی ها، نگه داشت.

جعل هویت روبرت

بعد از کشته شدن ۸ نفر از قدرتمند ترین معبدی ها بدست الطائر، روبرت به خوبی میدانست که او هدف بعدی الطائر خواهد بود. روبرت نمیخواست شکست بخورد و به همین دلیل اعلام کرد که در مراسم تدفین نایب السلطنه اورشلیم، مجد الدین، حضور خواهد داشت تا همکاری و احترام متقابل میان مسلمانان و صلیبی ها را نشان دهد. رابرت میدانست که الطائر نیز در این مراسم حضور خواهد داشت تا او را بکشد. به همین دلیل، ماریا را به جای خود به مراسم فرستاد تا تله ایی برای الطائر باشد. همانطور که انتظار می رفت، الطائر نیز در مراسم حضور داشت. ماریا با دقت به تمام افراد حاظر در مراسم نگاه کرد و توانست الطائر را شناسایی کند. سپس به بازرس مراسم تدفین علامت داد و او را از حضور الطائر در مراسم باخبر کرد. در مدت کوتاهی، معبدی ها الطائر را محاصره کردند.

الطائر توانست معبدی ها را شکست دهد. سپس به سمت ماریا رفت و کلاه خودش را برداشت. الطائر فکر میکرد که پس از برداشتن کلاه خود صورت روبرت را میبیند، اما با دیدن ماریا بسیار تعجب کرد و گفت که اینکار جادو و طلسم است. ماریا توضیح داد که وی به جای روبرت به مراسم آمده بود و گفت که معبدی ها کارهای الطائر را، از جمله دزدین گنج معبد سلیمان و همچنین کشتن سران معبدی ها، از یاد نبردند. ماریا ادامه داد و گفت که روبرت به دشت ارصف رفته تا میان مسلمانان و صلیبیون صلح ایجاد کرده تا به قلعه مصیاف حمله کنند. به دلیل اینکه الطائر چندین نفر از معبدی های مسلمان و صلیبی را کشته بود، هر دو سپاه، با اساسیون دشمن شده بودند. ماریا فکر می کرد که الطائر او را نیز خواهد کشت ولی الطائر اینکار را نکرد ولی به ماریا هشدار داد تا او را تعقیب نکند. ماریا گیج شده بود و به الطائر گفت که سعی و تلاش کردن برای متوقف کردن روبرت بیهوده است.

سفر به قبرس

یک ماه بعد از اینکه روبرت و المعلم به دست الطائر کشته شدند، مقام ماریا در میان معبدی ها به طور قابل توجهی پایین آمد و او اجازه نداشت تا با معبدی های دیگر به قبرس سفر کند. او بار دیگر با الطائر در بندر شهر عکا مواجه شد و این دو برای بار دوم با یکدیگر مبارزه کردند. الطائر برای بار دوم پیروز شد و از ماریا در مورد برنامه های معبدی ها و هدف انها از سفر به قبرس سوالاتی پرسید. سپس ماریا را به اسارت گرفت و او را با خود به قبرس برد و میخواست از ماریا به عنوان تله ایی برعلیه معبدی ها استفاده کند. این دو به شهر لیماسول سفر کردند و با شخصی به نام الکساندر که رابط اساسیون بود، ملاقات کردند. سپس ماریا را به مخفیگاه اساسیون بردند. اما معبدیها به مخفیگاه حمله کرده و آن را به آتش کشیدند. ماریا نیز موفق شد فرار کند. او سریعا خود را به رهبر جدید معبدی ها، آرماند بوکارت، رساند و خبر حضور الطائر در شهر لیماسول را به او داد. اما آرماند به ماریا شک کرد، زیرا ماریا توانسته بود دو بار از دست الطائر فرار کند و این برای آرماند بسیار مشکوک بود. به همین دلیل دستور داد تا ماریا را زندانی کنند. هنگامی که ماریا داشت توسط دو نفر از معبدی ها به زندان می رفت، الطائر آمد و معبدی ها را کشت و ماریا را نجات داد. ماریا پس از رهایی از دست معبدی ها میخواست الطائر را بکشد ولی الطائر او را آرام کرد و با او صحبت کرد. الطائر به ماریا گفت که تنها راه بدست آوردن اعتماد معبدیها ، پیدا کردن سیب عدن است. الطائر ماریا را با خود همراه کرد و این دو سوار بر کشتی شده و به سوی شهر گیرنه حرکت کردند. هنگامی که در کشتی بودند، الطائر با ماریا در مورد فلسفه امپدوکلس صحبت کردند و الطائر جملات فیلسوفانه امپدوکلس را برای ماریا بازگو کرد. البته ماریا با ایدئولوژی الطائر مخالفت کرد ولی به آن علاقه نشان داد و از الطائر پرسید که چگونه میتوان " زیبایی هرج و مرج دنیا " را مشاهده کرد. الطائر نیز اعتراف کرد که بیشتر سختی های تحمیل شده بر انسان ها بخاطر آزادی انهاست، اما گفت که نظم و قانون و صلحی که معبدی ها میخواهند در دنیا گسترش بدهند با بردگی و نداشتن آزادی انسان ها همراه است. این حرف الطائر برای ماریا خنده دار بود. هنگامی که این دو برای پیاده شدن از کشتی آماده می شدند، الطائر طنابی که بوسیله آن دستان ماریا را بسته بود را پاره کرد تا ماریا بتواند توسط نردبان به عرشه بالایی برود. اما این دو توسط دزدان دریایی شناسایی شدند. ماریا نیز لگدی به الطائر زد و الطائر مجبور شد به تنهایی با دزدان دریایی مبارزه کند. ماریا فرار کرد اما توسط دزدان دریایی دیگری مورد حمله قرار گرفت. در این لحظه مارکوس، یکی از اعضای اساسیون، به ماریا کمک کرد تا دزدان دریایی را شکست دهد. الطائر نیز ماریا را به مارکوس سپرد و از او خواست مراقب ماریا باشد. الطائر هنگام تحقیقاتش فهمید که یکی از معبدی ها که به وی می گفتند «گاو» ، برای کشتن الطائر و ماریا جایزه و پاداش گذاشته است. الطائر که از امنیت ماریا نگران بود سریعا خود را به بندر رساند و دید که ماریا و مارکوس توسط معبدی ها محاصره شده اند. الطائر پس از کشتن معبدی ها و نجات دادن ماریا و مارکوس، آنها را به مخفیگاه قاتلان در شهر کایرنیا برد. الطائر بار دیگر دستان ماریا را بست. ماریا الطائر را به خاطر هدفش برای کشتن «گاو»، که ماریا او را با نام مولاک می شناخت، مسخره کرد. اما سرانجام محل اقامت «گاو» را به الطائر گفت، او در قلعه کانتارا زندگی می کرد. زمانی که الطائر به قلعۀ کانترا نفوذ کرد و مولاک را کشت، معبدی ها به مخفیگاه اساسیون حمله کردند و ماریا را با خود بردند. معبدی ها ماریا را به پسر مولاک، شلیم، تحویل دادند. ماریا توانست از دست شلیم فرار کند. او به سمت قلعۀ سنت هیلاریون رفت و خود را شبیه یکی از هم بستران شحر، برادر شلیم، کرد و بوسیله یک تخت روان به قصر نفوذ کرد. او به اتاق شحر رفت و در مورد برنامه های معبدی ها در مورد سیب باغ عدن سوالاتی پرسید. شحر هم توضیح داد که معبدی ها، نظم و قانون را به هر قیمتی که شده در دنیا بر پا خواهند کرد. حتی اگر در این راه آزادی انسان ها از بین برود. سپس شحر به ماریا حمله کرد و میخواست ماریا را مطیع خود کند اما در این لحظه الطائر وارد اتاق شد. ماریا توانست دو نگهبانی را که به دنبال الطائر بودند را بکشد و فرار کند. اینکه چگونه ماریا از شهر گیرنه به شهر لیماسول سفر کرد هنوز معلوم نیست. الطائر نیز به تنهایی به شهر لیماسول برگشت و برای مدت کوتاهی کارهایش را بدون ماریا انجام میداد. اما بعد از اینکه الطائر از سیب باغ عدن برای آرام کردن مردمی که شورش کرده بودند استفاده کرد، این ماریا بود که معبدی مرموزی را که ماموریت داشت سیب عدن را بدزدد، کشت. ماریا با اینکه عقاید و انگیزه های به حق و درست الطائر را قبول نداشت ولی او را به کتابخانه مخفی معبدیها، که در زیر قلعه لیماسول قرار داشت، برد. در انجا ماریا با رهبر معبدی ها، آرماند بوکارت، مبارزه کرد ولی آرماند بسیار قوی تر از ماریا بود و توانست ضربه ایی به ماریا بزند و او را بیهوش کند. بعد از اینکه الطائر توانست آرماند را شکست دهد، به همراه ماریا از کتابخانه فرار کرد. ماریا به الطائر گفت که از این پس نمیخواهد عضوی از معبدی ها باشد و نمیخواهد که به انگلستان بازگردد. در عوض ماریا میخواست به مشرق سفر کند و به اساسیون بپیوندد.

ازدواج با الطائر

ماریا پس از بازگشت به مصیاف، وارد یک رابطه عاطفی با الطائر شد. این دو در سال 1193 میلادی در شهر لیماسول و در حضور مارکوس با یکدیگر ازدواج کردند. چند ماه پس از ازدواجشان، اولین فرزندشان با نام دارم به دنیا آمد. دو سال بعد از تولد دارم، دومین فرزند ماریا و الطائر با نام سف به دنیا آمد.

سفر به مغولستان

در سال 1217 میلادی، الطائر به همراه ماریا و پسرش دارم، عازم مغولستان شدند تا چنگیز خان را بکشند. زیرا لشگر انبوه چنگیز خان مانع گسترش نفوذ اسایون در شهر ها می شد. الطائر در غیاب خود، مالک السیف را نایب خود اعلام کرد تا به کارهای نظام اساسیون رسیدگی کند. در مغولستان رابط آنها قاتلی به نام قولان گَل بود. بعد از اینکه آنها نقشه خود را برای کشتن چنگیز طراحی کردند، ماریا به کنار رفت و از الطائر، که در اردوگاه سربازان مغول زخمی شده بود، مراقبت کرد. بعد از اینکه دارم در سال 1227 موفق شد چنگیز خان را بکشد، به همراه الطائر و ماریا به مصیاف بازگشت. ولی آنها با یک شهری متفاوت روبرو شدند.

اواخر زندگی

ماریا، الطائر و دارم با استقبال سوامی، یکی از اساسیون، روبرو شدند. سوامی توضیح داد که در زمان غیبت انها، پسرشان سف به قلعه الموت سفر کرد. مالک نیز زندانی شد و شورایی به رهبری عباس سفیان تشکیل شد تا اساسیون را کنترل کند. با شنیدن این خبر، دارم به سوی الموت حرکت کرد تا برادرش را پیدا کند. الطائر و ماریا نیز برخلاف انتظارشان به جای اینکه به برج بروند، به اتاقی در غرب قلعه هدایت شدند. روز بعد این دو به ملاقات اعضای شورا رفتند. الطائر دید که اکثر اعضای شورا را اساسیون ضعیف النفس تشکیل داده اند. پس از آنکه الطائر شرح کاملی از سفرش به مغولستان داد، عباس سفیان گفت که مالک به خاطر به قتل رساندن سف زندانی شده است. الطائر که به عباس شک داشت، پنهانی به زندان قلعه رفت و مالک را آزاد کرد و به اتاق خودش آورد. ماریا زخم های مالک را مداوا کرد. سپس مالک به انها گفت که کسی که پسرشان سف را کشته است عباس است. مالک قربانی دسیسه عباس و سوامی شده است. پس از اینکه مالک خوابید، ماریا و الطائر به سراغ عباس رفتند. پس از روبرو شدن با عباس، سوامی نیز به جمع آنها پیوست و در دستش یک کیسه بود. عباس آن کیسه را به الطائر داد و الطائر آن را باز کرد و سر بریده شده مالک را در آن دید. الطائر بسیار خشمگین شد. در همین لحظه عباس این خشم الطائر را بهانه کرد و گفت که الطائر با این خشم و غضبی که دارد نمی تواند اساسیون را به خوبی رهبری کند. سپس به الطائر دستور داد تا سیب عدن را به او تحویل دهد و الطائر قبول کرد. اما خشم الطائر به سیب عدن منتقل شده بود و زمانی که سوامی آن را لمس کرد، چشمانش از حدقه در آمد و دهانش باز شد و نور طلایی رنگی از آن بیرون آمد. ماریا سر الطائر فریاد زد و از اینکه الطائر اجازه داده خشمش به سیب عدن منتقل شود، عصبانی بود. سوامی با عصبانیت داشت خود را با خنجرش زخمی می کرد. در همین لحظه به طور اتفاقی گلوی ماریا را با خنجرش شکافت. الطائر ماریا را در آغوش گرفت. ماریا در آخرین لحظات عمرش به الطائر زمزمه کرد: "قوی باش" و سپس دار فانی را وداع گفت.

اخلاق و ویژگی ها

ماریا در نوجوانی فردی رویا پرداز بود و همیشه در فکر ترک کردن انگلستان و بدست آوردن عزت و افتخار در بیت المقدس بود. در این دوران، وی فردی لجوج و سرکش بود و مانند سایر بانوان هم سن و سالش رفتار نمی کرد و می خواست تا رویایش به حقیقت بپیوندد. او فردی مصمم و با اراده بود و همیشه دوست داشت که در میان معبدی ها عزت و افتخار و درجه بیشتری کسب کند. وی در اولین برخوردش با الطائر، یک شیوه فرماندهی بی رحمانه را پیش گرفت و به هدف روبرت اعتماد داشت. پس از وقایع قبرس، رفتار جسورانه و تند ماریا نسبت به الطائر عوض شد و با الطائر رفتاری محترمانه و مودبانه داشت. بعد از مدتی، او تصمیم گرفت تا عضو اساسیون شود و به الطائر کمک کند. او حتی پس از مدتی وارد یک رابطه عاشقانه با الطائر شد و با او ازدواج کرد. ماریا یک مبارز و شمشیر باز حرفه ایی بود و در اولین برخوردش با الطائر این را ثابت کرد، او توانست بیشتر ضربات الطائر را دفع کند.

Advertisement