Assassin's Creed Persian Wiki

عباس سفیان (به انگلیسی: Abbas Sofian) از اعضای اساسیون بود و در سال 1277، در غیاب الطائر، کودتا کرد و و استاد بزرگ اساسیون شد.

اوایل زندگی[]

عباس در سال 1166، در شهر مصیاف به دنیا امد.او پسر احمد سفیان، یکی از اعضای اساسیون است. عباس یک دهه از عمر خود را همراه با پدرش زندگی میکرد اما در سال 1176 پدرش ناپدید شد. در واقع، پدر وی به خاطر جبران مرگ عمر، پدر الطائر، خودکشی کرد. عمر در سال 1176 توسط یکی از مسلمانان به قتل رسید. در ان زمان صلاح الدین قشونی را به مصیاف فرستاده بود. به عباس گفتند که پدرش مصیاف را ترک کرده، و بعد از ان، تحت تعلیم المعلم قرار گرفت. عباس توانست ارتباط خوبی با الطائر، پسر عمر، بر قرار کند. عباس خیلی از پدرش به خاطر ترک وی گله داشت و بر این باور بود که پدرش خیلی فرد خودخواهی بوده.

دوره جوانی[]

بعد از مدتی، الطائر متوجه تغییر رفتار عباس شد. قضیه ترک پدرش به طور بدی بر روی عباس تاثیر گذاشته بود. الطائر خواست که عباس از این جو آکی از خشم و تنفر در بیاید، به او گفت که "پدرت ان طور که تو فکر میکنی تو را ترک نکرده، او هنگامی که مسلمانان به مصیاف حمله کرده بودند، خودکشی کرد." عباس این موضوع را باور نکرد، و روز بعد که عباس و الطائر در حال تمرین با یکدیگر بودند، به الطائر حمله کرد و خواست بداند که چرا دروغ گفته. الطائر مجبور شد که بگوید دروغ گفته، تا از بلایای بعدی در امان بماند. به دلیل اغتشاش در محل تمرین، آنها به مدت یک ماه به زندان فرستاده شدند. بعد از این که به انها اجازه دادند تا تمرینات خود را دوباره ادامه دهند، وی باز هم مورد فشار قرار گرفت. المعلم گفت که "تو به آئین بی احترامی کردی و به راحتی احساساتتو بروز میدی. "پس وی را تنبیه کرد و یک ماه به دوره ی تمرین عباس اضافه کرد. بعد از این اتفاقات، هیچ یک تمایل به دوستی با عباس را نداشتند. در سال 1191 عباس به مقام قاتل رسید. بعد ازشکست الطائر در به دست اوردن سیب عدن، عباس منتظر وی ماند تا جلوی او را بگیرد. هنگامی که الطائر با عباس در دروازه اصلی دژ برخورد کرد، جدل لفظی بین ان دو به وجود امد. عباس سالها به فرقه خدمت میکرد، حتی زمانی که الطائر استاد بزرگ اساسیون شد فرقه را ترک نکرد.

عباس، استاد بزرگ اساسیون[]

الطائر در سال 1217 به مغولستان سفر کرد، و عباس از این فرصت استفاده کرد، طرفدارانی به دست اورد و بعد یک کودتا به وجود اورد تا زمام قدرت را به دست بگیرد. او برای اینکه استاد بزرگ فرقه شود باید از شر مالک خلاص میشد. پس او را به زندان افکند عباس، به یکی از زیردستانش، سوامی(Swami){فردی بی عقل که مقام شاگردی را داشت}، دستور داد تا پسر کوچک الطائر، سف إبن لاأحد را به قتل برساند، و تقصیر را گردن مالک بیاندازد. در نتیجه، مالک به زندان رفت. بعد عباس یک شورا بر اساس قوانین فرقه به وجود اورد و اعضای ان را کسانی گذاشت که فرمانبردار او بودند. دو سال بعد، در سال 1227، الطائر و همسرش ماریا،و پسرش دریم(ِDarim) از سفر ده ساله شان به مغولستان برگشتند و از هیچ یک از اتفاقات به وجود امده خبر نداشتند. بعد از اینکه وارد دژ شدند، الطائر میخواست از حال سف جویا شود، اما به او گفتند که سف به الموت رفته. دریم به الموت رفت تا او را ببیند و روزبعد، الطائر و ماریا پیش عباس در شورای فرقه رفتند. عباس به الطائر گفت که سف توسط مالک، حدود یک ماه پیش به قتل رسیده و شورا تصمیم گرفت که او را به زندان بیاندازد. الطائر از شورا درخواست کرد که دوباره استاد بزرگ اساسیون شود، اما عباس درخواست را قبول نکرد. روز بعد، الطائر حقیقت را فهمید و مستقیما پیش عباس رفت. عباس خواست تا اساسیون را بر علیه الطائر بشوراند، پس از آنکه او را متهم به قتل مالک به خاطر انتقام فرزنش کرد. او سر مالک را در حضور عوام به نمایش گذاشت. البته در حقیقت مالک توسط سوامی، به فرمان عباس به قتل رسیده بود. بعد از مبارزه ی مختصری که بین الطائر و عباس در افتاد، باعث کشته شدن ماریا و سوامی شد. بعد از ان الطائر به الموت پناه برد و عباس در همان مقام استاد بزرگ ماند20 سال گذشت و عباس باید دوباره با الطائر رو در رو میشد. در هنگام سلطنت وی، تمام اساسیون به قلعه ها عقب نشینی کردند تا راهزنان فهد هر کاری که میخواهند در کشور انجام دهد.او همانند یک دیکتاتور بر مردمان خودش حکومت میکرد،و با مخالفت و اعتراض به شدت برخورد میکرد.

مرگ[]

در سال 1247، عباس فهمید که الطائر برگشته تا مقامش را دوباره به دست اورد. بعد از یک درگیری کوتاه، عباس فهمید که بسیاری از یاران خودی به الطائر پیوسته اند. پس از مواجه شدن با الطائر، به وی گفت که هنوز ان چیزی را که درباره ی پدرش به او گفته را قبول ندارد و هنگامی که به ان جهان میرود همه چیز را میفهمد. عباس به تعدادی از زیر دستانش دستور داد که الطائر را بکشند اما ثانیه ای بعد، صدای مهیبی شنیده شد. عباس خون قرمز خود را بر روی سینه خود دید. عباس اولین کسی بود که قربانی تفنگ پنهان الطائر شده بود.